انتقاد ناپذیری و ماتم باوری و کمبود تئوری پردازی در باب طنز، ظرفیت فرهنگی مون رو در مواجهه با این پدیده قدرتمند به شدت پایین آورده.
چند سال قبل، تعدادی از طلبه ها می خواستن برنامه طنزی درباره اساتید مدرسه علمیه شون بسازن. هیچ استادی جز من حاضر نشد قبول کنه که سوژه طنزشون بشه. اونجا بود که فهمیدم ظرفیت طنزپذیری مون چقدر پایینه. اونها برنامه رو ساختن و فیلمش رو برام فرستادن. ما هم با خانواده بیش از 10 بار نگاه کردیم و کلی هم خندیدیم. نه فقط احترام اون طلبه ها به من کمتر نشد بلکه محبوبیتم افزایش هم یافت و همون فیلم زمینه آشنایی ام با دوستان جدیدی شد.
بنازم به ظرفیت و کرم شمالی ها و جنوبی ها که از برنامه هایی مثل پایتخت و کاراکترهایی مثل جناب خان استقبال کردن. نه تنها اون ها رو تهدید قلمداد نکردن بلکه از اون به عنوان فرصتی برای معرفی نقاط مثبت فرهنگشون و نیز مشکلاتی که دارن - مثل پدیده جنگل خواری و مشکل ریزگردها - استفاده کردن و البته پذیرفتن که هر فرهنگی، نقاط ضعفی هم داره.
اگه یه طنز درباره مسواک و دستشویی بخواد بهانه این هجمه اعتراض و ناامنی بشه، پس ما مازندرانی ها بعد از پخش قسمتی که نقی در پایتخت غذای سگ رو به جای صبحانه می خوره، لابد بایستی تمام عوامل برنامه رو اعدام می کردیم و مملکت رو به آتیش می کشیدیم!!! ولی سعی کردیم درک کنیم که طنز رو به مثابه یک طنز بفهمیم و نه تمسخر.
یه روز پزشکان به حاشیه گیر می دن و یه روز روان پزشکان به ساختمان پزشکان و یه روز بختیاری ها به خاطر سرزمین کهن راهپیمایی می کنن و هر روز ترک ها برای سوسک یا فتیله یا... پس یکسر کرکره طنز رو بکشیم پایین خیالمون راحت.
چه خوبه که در استثنا کردن روحانیون از برنامه های طنز و سوژه های کاریکاتوری هم تجدید نظر بشه و اینو نه یه تهدید بلکه یه کانال ارتباطی با جامعه بدونیم. حیفه که ما خودمون رو از قدرتی که طنز در ایجاد صمیمیت و نیز نشان دادن ضعف هامون داره، محروم کنیم.
باز هم بنازم به شمالی ها و جنوبی ها!
زنده باد نقی!
زنده باد جناب خان!