تصویری فرهنگی اجتماعی از حزب الله لبنان

پیش از انقلاب، در باب رابطه دیانت و سیاست، تجربیات حزب الدعوه و اخوان المسلمین سرمشق برخی انقلابیون ایران بود و اینک در عراق و مصر، آنها از تجربیات حکومت اسلامی ایران در تعامل نهادهای حاکمیتی و دینی استفاده می کنند. به همین نسبت در گذشته، انقلاب ایران الگوی حزب الله لبنان بود و اکنون آنها در حال تبدیل شدن به الگوی ایران اند.

به نظر می رسد حزب الله لبنان بیش از همه گروه های مطرح منطقه توانسته از تجربیات سایر گروه ها استفاده کرده و میان مبانی ایدئولوژیک و کارکردهای سیاسی و اجتماعی خود تعامل برقرار کند. ای کاش رسانه های ایران، تصویری واقعی تر از حزب الله لبنان و جاذبه آن برای مردم لبنان به مخاطبان ایرانی عرضه کنند. تصویری که در آن، سید حسن نصر الله از مردم لبنان به خاطر ویرانی های جنگ 33 روزه عذرخواهی می کند، تصویری که در آن، زنان با هر عقیده دینی و پوشش ظاهری، در ضیافت افطار حزب الله جمع می شوند. تصویری که در آن جولیا پطرس مسیحی آلبوم زیبای صوتی تصویری «أحبائی» را با آن عشق و سوز در وصف رزمندگان حزب الله چنین می خواند:
نقبل نبل اقدام بها یتشرف الشرف... : بر نجابت پاهایی بوسه می دهم که به وسیله آنها، شرافت شرف یافت...

ارائه تصویری کاملا نظامی از حزب الله لبنان و ندیدن آن پتانسیل عظیم فرهنگی و اجتماعی و ایرانیزه کردن آن، جفای خودخواهانه بزرگی است که از سوی برخی دوستان صورت می گیرد.

جنون عقلانیت مدرن و بحران محیط زیست

اگر زمین را از زمانی که حیات در آن پدیدار شده (1میلیارد سال قبل) تا به امروز، انسانی 30 ساله در نظر بگیریم، صنعتی شدن 200 سال اخیر حدود 3 دقیقه از عمر او می شود. ببینید ظرف این 3 دقیقه چه بلایی به سر این جوان آوردیم و چقدر پیرش کردیم!!!
اگر می خواهید اوج فاجعه را ببنید، سری به این سایت بزنید و آمار لحظه به لحظه جهان (بر اساس تقسیم آمار سالیانه به روزها و ثانیه ها) درباره مرگ و میر، خودکشی، نابودی جنگل ها، تولید خودرو، مصرف آب، سقط جنین و... را مشاهده کنید:
http://www.worldometers.info/fa/
برخی از این آمارها واقعا تکان دهنده است. مثلا می بینید که جلو چشمتان تقریبا هر 3 ثانیه یک نفر از گرسنگی می میرد (روزی بیشتر از 30 هزار نفر) و در همان زمان، روزانه بیش از 1000 میلیارد تومن (به حساب دلار 3000 تومنی) فقط در امریکا صرف درمان عوارض چاقی می شود.
شوک بر انگیزترین آمار برای من، روند از بین رفتن جنگل ها بود. واقعا ظرف دو هفته اخیر، بیش از 200 هزار هکتار جنگل و 300 هزار هکتار زمین زراعی را از بین بردیم؟ با کدام منطق؟ با کدام توجیه؟ با کدام شعور؟ از دوران پارینه سنگی تا کنون هیچ حیوان بی عقلی بیشتر از ما محیط زندگی اش را نابود کرده و سریع تر از ما در نابودی نوع خود کوشیده است؟ به کجا چنین شتابان...؟ این را بگذارید کنار آمارهای فجیع دیگر مثل کشته شدن 100 میلیون انسان در جنگ های قرن بیستم و ...


أیها الناس... بشر دیوانه شده است... چه باید کرد با عربده های مست تیغ به دستی که جنون عقلانیت مدرن و شهوت تکنولوژی تمنای زیستن را از او سلب کرده است؟

فلسفه و زبان آموزی

بارها گفته اند و شنیده اید که لازمه فهم فلسفه غرب و هرمنوتیک و... آشنایی با زبان اصلی است. زبان اصلی فلسفه هم غالبا یونانی و آلمانی است و لاتین و انگلیسی و فرانسوی در اغلب گرایش ها، زبان دوم به حساب می آیند. اما این سخن چقدر می تواند درست باشد؟

اهالی فلسفه یا در حد آشنایی و یا برای نظریه پردازی به سراغ متون فلسفی می روند. استفاده از ترجمه های خوب (که امروزه کم هم نیستند) و یا بهره گیری از زبان درجه دویی مثل انگلیسی و مدخل های دایره المعارفی و کتاب های اینتروداکشنی برای آشنایی با فلسفه ها کافی است و اما برای نظریه پردازی در فلسفه گاهی نیاز  تسلط بر زبان اصلی است. اما گمان می کنید رسیدن به چنین تسلطی چقدر زمان می برد؟ مساله که صرفا یادگیری زبان محاوره ای نیست بلکه فقه اللغه آن زبان و فهم بن مایه های فلسفی ارتباط واژگانی است که بدون شک با سه سال و پنج سال و ده سال فراهم نمی شود. گادامر 25 سال زبان یونانی خواند و تدریس کرد تا هایدگر به فهم بهتر او از فلسفه یونان اذعان کرد؛ حالا برخی 6 ماه فرصت مطالعاتی رفته اند آلمان، داعیه ترمینولوژی زبان آلمانی دارند.

کسانی که گمان می کنند با چند ترم آلمانی و یونانی خواندن می توانند اندیشه های افلاطون و کانت و هایدگر را بفهمند، همانند کسانی هستند که گمان می کنند با چند ترم فارسی خواندن می توانند اشعار شیخ محمود شبستری و داستان بوف کور را بفهمند. بزرگان گفته اند که زیان علم ناقص بیشتر از جهل است. کسانی که با چند ترم زبان آموزی به توهم فهم زبان اصلی می رسند، به مراتب دورتر از کسانی هستند که ادعای دانستن زبان اصلی را ندارند.

در گذشته برای فهم متون هرمنوتیکی چند صباحی آلمانی خواندم و از آنجا که طلوع اندیشه های جدید آینده را شرق آسیا می دانستم. به سراغ زبان ژاپنی هم رفتم اما خیلی زود فهمیدم که یا نباید در این حوزه ها به علم ناقص حاصل از اندکی زبان خوانی بسنده کرد و یا باید تا آخرش رفت. وقتی دیدم حتی عنوان سه ترجمه از یک کتاب هایدگر توسط مترجمانی که عمری را به ترجمه گذرانده اند، با هم اختلاف فاحش دارد و نیز وقتی ترجمه فارسی از کتاب گادامر را با ترجمه انگلیسی آن مقایسه کرده و تفاوت دهشتناک آنها را دیدم، عطای زبان آلمانی را به لقایش بخشیدم و ترجیح دادم به ترجمه های انگلیسی و فارسی و عربی از متون آلمانی بسنده کنم و مانند برخی از عزیزان، مفتون جهل مرکب حاصل از اندکی آلمانی آموزی نشوم.

به نظر می رسد کسانی که قد متوسطی در فلسفه دارند، بیش از بلند قامتان این عرصه به زبان آموزی توجه می کنند. (تاکید می کنم که مقصودم توجه فلسفی به مقوله زبان و زبان شناسی نیست بلکه فراگیری زبان است.) به عنوان مثال ریکور به عنوان یک فیلسوف و هرمنوتیست فرانسوی که بیش از 30 دکترای افتخاری داشت، به زبان انگلیسی آنقدری تسلط نداشت که بتواند کتابی به انگلیسی بنویسد بلکه همه آثارش را به فرانسوی تالیف کرده و از مترجمش تشکر می کند که او را به جهان انگلیسی زبان شناسانده است. در میان فیلسوفان اسلامی که ده ها هزار صفحه در باب فلسفه افلاطون و ارسطو نوشته اند، در طول تاریخ هیچ رغبتی به یادگیری زبان یونانی دیده نشده است. حتی شواهدی نداریم که ثابت کند ابن رشد که متولد اندلس (اسپانیای کنونی) است، به زبان یونانی آشنایی داشته باشد.

خلاصه آنکه حتی اگر بپذیریم که در سایر علوم، آشنایی با زبان اصلی آن علم امری آسان و مغتنم است، در فلسفه، این امر بسیار دشوار و گاهی غیر قابل حصول و گاهی غیر ضرور است. در حوزه فلسفه یا نباید به سراغ زبان های اصلی رفت و یا باید به ان کاملا مسلط بود و به جهل مرکب اکتفا نکرد و البته از نظر دور نداشت که فلسفه، خواندن نیست بلکه فهمیدن است و فهمیدن، حاصل مطالعه نیست بلکه حاصل اندیشه است.

کاروان های پیاده زائران امام رضا

4000 نفری که در ساختمان هنرستان سید جمال الدین مشهد اسکان گرفته اند، تنها بخش کوچکی از خیل عظیم کاروان های پیاده ای هستند که از روزهای قبل به سمت مشهد مقدس حرکت کرده و گروه گروه به اینجا می رسند. به دلیل کلاس هایم توفیق پیاده روی در کنارشانرا که نداشتم اما داوطلبانه برای انجام وظیفه تبلیغی به میانشان رفتم. مدتها بود فضایی چنین آکنده از عطر عشق و اخلاص ندیده بودم. من به نفس کشیدن در این فضا نیازمندتر بودم تا آنها به سخنان من.

از آنجا که اغلب آنها خانم بودند، ترجیح دادم به جای من، همسرم که مثل من 10 سالی ست که به درس و بحث طلبگی مشغول و در بعضی امور دینی به مراتب مقیدتر و مسلط تر از من است، امشب در کنار 25 خواهر طلبه دیگر در کنار آنها به انجام وظیفه تبلیغی مشغول باشد و من هم در خانه از فاطمه خانم و آقا مستعان نگهداری کنم.

تصویر زیر بخشی از کوله بار این ارادتمندان اهل بیت در حیاط هنرستان است.
به یاد دارم بعد از سقوط صدام پیاده روی میلیون ها نفر به سمت کربلا در روز اربعین برای امریکایی ها باورکردنی نبود. بیچاره ها فکر می کردند به خاطر نبودن بنزین است که مردم پیاده می روند!! و اصلا نمی توانستند این گونه ابراز ارادت ها را درک کنند.

واقعا وقتی می بینم پیرزنی با عصایی چوبی و کمری خمیده 5 روز تمام در سرمای زمستان از روستایش تا مشهد را با شور و عشقی وصف ناشدنی می پیماید و وقتی به مشهد می رسد، از میان کوله اش دو تا خروس در می آورد و می گوید: «حاج آقا! اینها را نذر زوار امام رضا کردم تا در روز شهادت قربانی کنم...» از خجالت آب می شوم.

روحانی شیعه و سنی و مسیحی در کنار هم

چه هنرمند است امام موسی صدر که روحانی شیعه و سنی و کشیش مسیحی را در زیر درخت دین، گرد هم می آورد...

امام موسی صدر نماد مجسم بایستگی های دین داری در دنیای امروز است. از صمیم جان از درگاه کبریایی مسألت می کنم:

از عمر من آنچه هست بر جای / بستان و بر عمر لیلی افزای