هرمنوتیک و اتهام نسبی گرایی
نسبی گرایی از مهمترین پتک هایی است که بر سر هرمنوتیک می کوبند. عده ای نیز با این تابو، به ویژه دین اندیشان را از هرمنوتیک گریزان ساخته اند. وجیزه حاضر، پاسخ موجزی به این شبهه است.
عده ای می گویند: از آنجا که هرمنوتیک جواز انواع تأویل گری ها را می دهد، باعث افتادن به ورطه باطل گویی می شود.
عده ای می گویند: در هرمنوتیک، معنا اعم از مقصود گوینده و مفهوم متن و مراد مفسر است. در نتیجه، معنا صورت ثابت خود را از دست داده و به صورت امری سیال و نسبی در می آید. این امر در مباحث کلامی و اعتقادی و دینی مقبول نیست.
عده ای می گویند: نتیجه روش هرمنوتیکی عکس روش عقلی است. نتیجه روش عقلی، نفی و اثبات امور است ولی نتیجه اعمال روش هرمنوتیکی، نسبی گرایی و عدم قطعیت است.
اولاً این افراد، انتقاد خود از هرمنوتیک فلسفی را به تمام نحله های هرمنوتیکی سرایت داده اند. اینان چون برخی از دستاوردهای یکی از شاخه های هرمنوتیکی را مغایر فرضیات مقبول خود یافته اند، خط بطلات بر تمام هرمنوتیک کشیده اند و خود را بی نیاز از تمام دستاوردهای آن پنداشته اند، غافل از اینکه هرمنوتیک شاخه های گوناگونی دارد: هرمنوتیک قدسی، هرمنوتیکی کلاسیک، هرمنوتیک رمانتیک، هرمنوتیک فلسفی، هرمنوتیک نئو کلاسیک و هرمنوتیک نئو فلسفی و هرمنوتیک انتقادی و ... و مخالفت با یکی از این نحله ها را نباید به پای همه آنها نوشت. آیا این عده روا می دارند کهً فردی به دلیل مخالفت با دیدگاه اشاعره پیرامون جبر و اختیار، تمام اسلام را انکار کند؟ پس چگونه به دلیل مخالفت با برخی دستاورهای هرمنوتیک فلسفی، خط بطلان بر تمام هرمنوتیک می کشند؟!
ثانیاً آنچه اینان بیان می کنند، کشف جدیدی نیست. مخالفت هایی که از جانب خود هرمنوتیست ها با برخی از این گونه دستاوردهای هرمنوتیک فلسفی انجام داده اند، به مراتب قوی تر و بیشتر از مخالفت هایی است که این عده انجام داده اند. از جمله این موارد می توان به مناظرات گادامر و بتی اشاره کرد. با این تفاوت که آنان به این بهانه، تمامی دستاوردهای هرمنوتیک را انکار نمی نمایند ولی این عده چنین می کنند.
ثالثاً ما نیز ایراداتی بر هرمنوتیک فلسفی داریم اما اینکه تصور کنیم هرمنوتیک فلسفی توجیه گر نسبی گرایی است، ناشی از عدم درک آن است. تقریر من این است که (داعیه ندارم که این تقریر، حتماً صحیح است اما چیزی است که من تا به این لحظه فهمیده ام.) هرمنوتیک فلسفی نمی گوید که حقیقت عینی وجود ندارد بلکه می گوید که ما به حقیقت عینی دسترسی نداریم و آنچه ما به آن می رسیم، امری نسبی است که نسبت هستی ما با هستی سایر اجزاء عالم و نسبتی که ما با آن حقیقت برقرار می کنیم، آن را می سازد. به این ترتیب، برای هر کسی، حقیقت، امری شخصی است که در فرایند فهم او ساخته می شود نه اینکه کشف گردد. این سخن به این معنا نیست که حقیقت فی نفسه امری تصنعی و شخصی است. در واقع دو نوع حقیقت داریم، یک حقیقت حقیقی است و یکی حقیقت واقعی. آنچه ما به عنوان حقیقت از آن یاد می کنیم، یکی از بی شمار دریافتِ از حقیقت واقعی است که هر یک می توانند، شؤونی از حقیقت حقیقی را دارا باشد و نسبتی با آن برقرار نماید. اما هیچ کدام عین آن نیستند. در نتیجه می توان فهم های پایان ناپذیری از یک چیز داشت که در عین تفاوت، همگی به نسبت خود صحیح باشند و در عین حال هیچکدام کاملاً صحیح نباشند. آنچه در هرمنوتیک فلسفی گادامر مطرح است شبیه به این شعر حافظ است که:
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز ......... هر کسی بر حسب فهم مقامی دارد
همه ما در وقایع روزانه و امور اجتماعی و اعتقادات دینی به این مسأله برخورده ایم که فهم افراد از یک واقعه ممکن است متقاوت باشد و در عین حال همگی به نوعی درست بگویند. مثلاً اغلب افراد، فهمی از قواعد زبانی که به آن سخن می گویند، دارند ولی متخصصان ادبیات و زبان شناسان فهمی والاتر از همین مقولات دارند. آیا این به معنای عدم توان درک قواعد زبانی توسط عامه مردم است؟ خیر بلکه آنان هم در حد خود، فهمی از این امور دارند. از سویی شاید بعدها کشف شود که نه فهم عامه و نه متخصص زبان، هیچکدام کاملاً درست نبوده است.
رابعاً بخشی از پاسخ های بالا از باب جدل منطقی بود. واقع امر چنین است که این منتقدان، تفاوت میان هرمنوتیک فلسفی امثال گادامر و ساختارشکنی امثال دریدا را درک نکرده اند. زیرا به نام هرمنوتیک، اتهامی را وارد می کنند که مربوط به ساختارشکنان رادیکال است. به عنوان مثال، گادامر تحقق معنا را وابسته به دیالکتیک میان متن و مفسر می داند ولی دریدا خود معنا را. یعنی گادامر معتقد است که بدون تشکیل این دیالوگ، ما نمی توانیم معنا را بهفهمیم ولی دریدا معتقد است که بدون این دیالوگ، اصلاًً معنایی وجود ندارد.
خامساً چرا این عده از باب «الناس أعداء ما جهلوا»، دانشی را که نمی شناسند، چنین متهم می کنند. اگر نگاهی به کتب اصلی این دانش می افکندند می دیدند که در هرمنوتیک فلسفی هم ضوابط و اصولی برای نزدیک شدن به حقیقت پیشنهاد شده است. اما به دلیل اینکه ماهیت آن، ضد روشی و به تعبیر بهتر، فراروشی است لذا اصول آن با آنچه کلاسیک ها به آن پایبندند، متفاوت است.
سادساً این عده چنان سخن می گویند که گویی خود قطعاً می دانند که حقیقت چیست و راه رسیدن به آن را کشف کرده اند. در حالی که روش های پیشنهادی آنان که عمدتاً گرته برداری آراء ارسطویی است، علی رغم حل بسیاری از مسائل، بسیاری را قرن هاست که لاینحل باقی گذاشته است. علت اقبال روزافزون به هرمنوتیک در نیم قرن گذشته این بوده که توانسته با احیاء برخی رویکردهای افلاطونی، سؤال هایی را پاسخ گوید و دریچه هایی را بگشاید که تفکر کلاسیک نتوانسته بود طی این قرون متمادی، به آنها پاسخی داده و یا از چنین زاویه ای، به این مسائل بنگرد.
سابعاً چون این ایراد عمدتاً از سوی اندیشمندان دینی مطرح می شود لازم به یادآوری است که مسأله بطون قرآن نیز شاهد خوبی برای این بحث است. بطون در طول یکدیگر قرار دارند یعنی معنایشان مغایر یکدیگر نیست ولی عین یکدیگر هم نیستند. آیا معنای این امر، نسبی گرایی و ولنگاری تفسیری است؟ قطعاً چنین نیست. آیا وقتی امام خمینی همانند بسیاری از مفسران قرآن می گوید که هر آنچه ما درباره معنای کلام خداوند می گوییم، از باب احتمال است و هرگز نمی توانیم بگوییم که مراد خدا چنین بوده است، نسبی گرا شده است؟ قطعاً چنین نیست. آیا وقتی عرفاء می گویند هر بار که آیه ای را می خوانند، معنای جدیدی از کلام الله می فهمند، در دام نسبیت افتاده اند؟ قطعاً چنین نیست. وقتی مفسرانی مانند علامه طباطبایی، بارها پس از نقل اقوال تفسیری، در عین تفاوت محتوای آراء، حکم به احتمال صحت شماری از آنها می دهد، تفسیری نسبی گرایانه ارائه داده است؟ قطعاً چنین نیست.




آنکه می فهمد، می فهمد و آنکه نمی فهمد، بهتر است نفهمد.