تجربیات تدریس - قسمت دوم
8. تقریباً به تمام شاگردانم لااقل یک کتاب هدیه داده ام. جهت اینکه خلاصه مجلس خالی از ریا نباشد! عرض کنم که ... از اول ازدواج با توافق همسرم، رسمی را بنا نهاده ایم و آن اینکه به همه کسانی که برای اولین بار به خانه مان می آیند، کتابی هدیه می دهیم.
9. اغلب مواقع، وقتی شاگردانم مرا به فوتبال یا استخر یا کوه دعوت می کنند، با آنها همراهی می کنم. البته از این که علی رغم ضیق وقت، با آنها همراهی کرده ام منّتی بر آنها ندارم بلکه آنها بر من منت می گذارند که دعوتم می کنند. از این بابت از همه شان تشکر می کنم. یک بار هم قهرمان فوتسال مدارس حوزه علمیه مشهد شدیم. من هم دروازه بان تیم بودم. با هر تیمی از هر مدرسه ای که بازی کردیم، خلاصه یکی از شاگردان قدیمی ام در آن تیم حضور داشت. گاهی رویشان نمی شد که به من گل بزنند و احترام استاد قدیمشان را حفظ می کردند و یواش شوت می زدند. بماند که در بعضی مسابقات، داور هم شاگردم بود. نمی دانم ... شاید به همین خاطر بود که قهرمان شدیم!
10. در هر جا که درس می دهیم، لااقل سالی یکی دو بار، جلسه اساتید برگزار می کنند. قبل از جلسه، با عزیزانی که با آنها درس دارم صحبت می کنم تا دردها و مشکلاتشان را به من بگویند و من علاوه بر بیان دیدگاه های خودم، بتوانم مشکلات آنان را نیز در جلسه اساتید انعکاس دهم.
یک بار، فردای شبی که جلسه اساتید بود، یک از طلاب گفت که دیشب به شما اساتید چلو مرغ دادند اما به ما طلبه ها عدس پلو دادند. خیلی ناراحت شدم. سال بعد با مسؤولین شرط کردم در صورتی می آیم که غذای اساتید و طلاب یکسان باشد. قبول کردند و آن شب به همه چلومرغ دادند.
11. گاهی که فرصت رفتن به خانه و صرف ناهار ندارم، سعی می کنم غذا را نه در اتاقی جداگانه بلکه در کنار طلبه ها بخورم. می دانم که از غذا خوردن با معلمشان لذت می برند. وقتی به این راحتی می توان دلی را شاد کرد، چرا نکرد؟! گاهی برای با هم غذا خوردن در هفته آینده نوبت می گیرند. من هم با افتخار می روم. بعد از غذا اگر فرصتی بود، با هم تخمه ای می شکنیم یا چای می خوریم و بعد هم به کلاس می رویم.
12. در روزهای گرم بهار و تابستان گاهی دوستان در پایان کلاس، آب میوه یا بستنی یا طالبی تگری یا ... می خرند و دست جمعی دور هم می خوریم. هر چند که دوستان اصرار در مهمان کردن ما دارند اما سعی کرده ام همیشه سهم خودم را پرداخت کنم. از سوی دیگر، جریمه مالی کسانی که درس را حاضر نکرده اند یا موبایلشان سر کلاس زنگ می زند(مثل بستنی خریدن یا پسته خریدن برای همه کلاس) که امروزه در برخی مراکز آموزشی کاملاً عادی شده است را هیچ گاه اجرا نکرده ام. شاید کسی توان مالی نداشته باشد و خجالت زده شود.
13. رابطه ام با شاگردان به گونه ای هست که بارها مشکلات مالی، خانوادگی، عاطفی و ... را مطرح می کنند. به ویژه اینکه در سن ازدواج هستند و در این زمینه ها بسیار خام و بی تجربه.
یک بار یکی از این عزیزان نزدم آمد و گفت که عاشق فردی است ولی خانواده اش نمی دانند و می خواهند به خواستگاری فرد دیگری بروند. بنده خدا خجالت می کشید که ماجرا را به خانواده اش بگوید. خلاصه من این کار را انجام دادم. نمی دانید وقتی خانواده اش قبول کردند به خواستگاری همان کسی که او به وی علاقمند بود بروند، چقدر خوشحال بود. سر درس داشت بال در می آورد. خاطرات از این دست، فراوان است.
14. عمدتاً در درس به وفور از مثال استفاده می کنم. خیلی مواقع هم سعی می کنم کاراکترهای نمادین مثال هایم، همان افرادی باشند که در کلاس حضور دارند. در لفافه این مثال ها، نکات مثبت و منفی اخلاقی هر کس، تلویحاً اشاره می کنم. خیلی مواقع هم از خودم و زندگی شخصی ام مثال می زنم. از سختی ها و راحتی هایی که برای من و خانواده ام پیش آمده می گویم. این کار سبب ایجاد صمیمیت و نیز ملموس شدن پندها و نصایح اخلاقی و تأثیرگذاری بیشتر می شود و سختی ها را برای آنها تحمل پذیرتر می کند.
15. متناسب با جنسیت حاضران در کلاس، بارها پدر و مادر و همسر و فرزندم را سر کلاس هایم در حوزه و دانشگاه برده ام. این کار هم سبب می شود که خانواده ام در جریان کارهای من قرار گیرند و آرامش خاطر و همدلی بیشتری با من داشته باشند و هم سبب می شود که طلاب و دانشجویانم احساس نزدیکی بیشتری کرده و فضای علمی و عاطفی در کلاسم ممزوج شود و آنان نیز احترام به خانواده را عملاً یاد بگیرند. به ویژه آنکه پدر و مادرم یک عمر معلم بودند و به خوبی می توانند نقاط ضعف و قوت کلاس داری ام را یادآور شوند و در بهینه سازی تدریسم، کمک کنند.
آنکه می فهمد، می فهمد و آنکه نمی فهمد، بهتر است نفهمد.